کانون فرهنگی منتظران ظهور

اینجا مأمن امنی است برای او که امنیت طلب است

۲۹ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

حیا در خلوت. ...


ز رسول خدا روایت شده:

 خداوند روز قیامت براى گروهى از امت من بال هائى قرار میدهد که از قبرهاى خود به سوى بهشت به پرواز میآیند، و به صورتى که بخواهند از نعمت هاى بهشت بهره مند میشوند فرشتگان به آنان میگویند:آیا شما رنج حساب و گرفتارى محشر را دیدید؟ پاسخ میدهند حسابى در کار ما نبود،

  میپرسند از صراط عبور کردید؟ میگویند ما صراطى مشاهده نکردیم،

 میپرسند دوزخ را دیدید؟ جواب میدهند ما در مسیر خود به سوى بهشت چیزى را ندیدیم،

 میپرسند از امت کدام پیامبرید؟ میگویند: امت محمد.

 فرشتگان میگویند شما را به خدا سوگند بگوئید در دنیا چه عملى داشتید که به این مقام رسیدید؟

 میگویند ما داراى دو خصلت بودیم که خداوند از پى آن دو خصلت به فضل و رحمتش این کرامت را در حق ما مبذول داشت‏

 اوّل: «اذا خلونا نستحیى ان نعصیه:»

 چون در خلوت قرار میگرفتیم از خدا حیا میکردیم معصیت کنیم.

 دوم:«و نرضى بالیسیر مما قسم لنا:»

 نسبت به کمتر از آنچه ما را روزى میداد راضى و تسلیم بودیم.

 فرشتگان میگویند: شما لایق چنین مقامى هستید.  [جامع السعادات، ج 3، ص 202.]

داستانی زیبا در ادامه مطلب

ادامه مطلب...
۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۳۳ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
خادم الزهرا

ای خدا خاک بر سرم...

برای دریافت کلیپ کلیک کنید.


متن کلیپ در ادامه مطلب:

ادامه مطلب...
۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

اینگونه باشید تا امام زمان ارواحنا فداه به ما سر بزند...

مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (عج) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.

در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند.

به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (عج) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است.

ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم ، حضرت به من فرمود:

«چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»

بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.»

یا صاحب الزمان

ادامه مطلب...
۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۴۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خادم الزهرا

قرآن

با تشکر فراوان از آقا علیرضا غفاری براری در اختیار قراردادن مطلب

مردی بود قرآن میخواند و از معنی قرآن هیچی نمیفهمید. پسر کوچکش از پدرش پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟پدر گفت پسرم سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.پسر به پدرش گفت که غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.پدر گفت امتحان کن پسرم . پسر سبدی که در آن زغال می گذاشتند گرفت و رفت بطرف دریا وامتحان کرد سبد را زیرآب زد و به سرعت بطرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند . پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .پدرش گفت دوباره امتحان کن پسرم . سپس دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد . برای بار سوم و چهارم و پنجم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت که غیر ممکن است که سبد از آب پرشود . سپس پدر به پسرش گفت سبد قبلا چطور بود؟اینجا بود که پسرک متوجه شد به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است.سپس پدر به پسرش گفت این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.پس دنیا وکارهای دنیا به تحقیق که قلبت را از کثافتها پر می کند و خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند اگرچه هیچی از آن حفظ نباشی و معنی اش رانفهمی.از همین الان خودت را برای ختم قرآن امسال آماده کن...



۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۲۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الزهرا

شهید چمران علیه الرحمه

آخرین دست نوشته شهید چمران دقایقی قبل از شهادت ، داخل ماشین و در حال رفتن به سوی دهلاویه که بعد از شهادتش از جیب پیراهنش بیرون آورده شد درحالی که خون آلود بود.

ای حیات ! با تو وداع می کنم ، با همه مظاهر و جبروتت.

 ای پاهای من ! می دانم که فداکارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آیید ؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محکم باشید.

این پیکر کوچک ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید. دراین لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ کنید.

شما سالهای دراز به من خدمت ها کرده اید.از شما آرزو می کنم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا کنید.

ای دست های من ! قوی و دقیق باشید.

ای چشمان من ! تیزبین باشید.

ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل کن.

 به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید. من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی.

این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.


با تشکر فراوان از آقا محسن مطلبی برای ارسال مطلب با اندکی دخل و تصرف

۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

شهید کشوری علیه الرحمه

کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه ،  فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد.

صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد ، موافق بودم.

یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى کرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد.

مى گفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند.(به نقل از مادر شهید)


در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت:

آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند.

ادامه مطلب...
۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۰:۵۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خادم الزهرا

ضرورت یادگیری معارف و تذکر

 امام صادق‌  علیه‌السلام‌ وای بر مسلمانی که «لایجعل فی کلِّ جمعة یوماً یتفقه فیه امرَ دینه و یسئل عن دینه»

وای بر هر کسی که در هفته خودش یک روز را به سؤال کردن از معارف دینی و یاد گرفتن معارف دینی اختصاص ندهد، 

«اُف بر مسلمانی که هفته‌ای یک روز، چیز یاد نگیرد»، آخرش را گفتم دیگر.


من یکی به شخصه اصلا این گونه نیستم که جمعه معارف دینی یاد بگیرم

به هم تذکر بدیم جمعه که همدیگر رو می بینیم سوال کنیم این جمعه

دستور امام صادق علیه السلام رو اجرا کردی؟


آقا مصطفی درباره ی احتیاط درباره ی لقمه ای که نمی شناسیم خیلی صحبت کردند

یک بار با آقا میثم در مسجد بودیم که سفره ای پهن شد من دوست داشتم 

احتیاط کنم و نخورم چون نمی شناختم صاحب سفره کیست؟

اما خب گرسنه بودم و نفس هم که همیشه توجیه می کند

اما وقتی دیدم آقای حسینی خو احتیاط کردند و نخوردند

حرکت ایشان به من کمک کرد و من هم احتیاط کردم.

به هم کمک کنیم با تذکر دادن به هم به هم کمک کنیم.


المومن مرآت المومن

۲۷ تیر ۹۳ ، ۱۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خادم الزهرا

نماز اول وقت

یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل کرد که:

به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی، ایشان فرمودند: نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست میشود

مدت یک ماه گذشت اثری ظاهر نشد مجدداً مراجعه کردم فرمودند: گفتم چهل روز دیگر

هر چه فکر کردم آثاری و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوهخانه نشسته بودم.

شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور میکرد بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشستهای مگر کاری نداری؟ شرح حال خود را گفتم.

گفت با من بیا.

با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند

درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم

[کتاب آثار و برکات نماز اول وقت صفحه 25  ]

با تشکر از آقا مهدی رنجبر به خاطر ارسال مطلب

۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۰:۳۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الزهرا

امانت رسول خدا نزد علی مرتضی

رسول خدا در جریان هجرت فرمود: علی جان بعد من خانواده‌ام را به تو می‌سپارم، خانواده و اهلبیت من را بیاور مدینه، علی (ع) آمد در خانه فاطمه(س)، محملی را آماده کرد، خانم یا بنت رسول الله محیا بشوید شما امانت هستید باید برسانمتان به رسول خدا، لابد خودشان مؤدب کنار رفتند، خانم سوار محمل نشستند. همچین که این غافله کوچک حرکت کرد، علی بر مرکبی جلوی فاطمه در حرکت بود، فاطمه بر ناقه‌ای سوار بود، در حجاب و محملی نشسته بود، از مکه خارج شدند، دشمنان فهمیدند، گفتند ما که دستمان به رسول خدا نرسید می‌رویم دخترش را اسیر می‌کنیم، تا دستمان به رسول خدا برسد، هنوز ناز شصت علی را نچشیده بودند، یورش آوردند گروهی، علی شمشیر از نیام کشید با سرعت برق آسا دشمن را تار و مار کرد، نگذاشت به ناقه فاطمه، محمل فاطمه تکانی بخورد.

آمد جلوی ناقه فاطمه، آرام صدا زد، خانم شما که نترسیدید، خانم برگشت فرمود: یا علی کسی که تو را داشته باشد ترس ندارد، می‌گویند دیگر علی سوار مرکب نشد، تا مدینه عنان ناقه فاطمه را گرفت با پای پیاده بسوی رسول خدا حرکت کرد.

۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۴:۳۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خادم الزهرا